برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست

تقدیم به کسی که کنارم نیست ولی حس بودنش به من شوق زیستن میدهد

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست

تقدیم به کسی که کنارم نیست ولی حس بودنش به من شوق زیستن میدهد

۲۱
دی

 

 
  • خدایا....!
۱۱
شهریور


پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، 

چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت.


 شیوانا نام او را "ابر نیمه تمام" گذاشته بود و 

به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می زدند.


 روزی پسر نزد شیوانا آمد و گفت 

دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمی داند چگونه عشقش را ابراز کند!؟


شیوانا از "ابر نیمه تمام" پرسید: " چطور فهمیدی که عاشق شده ای؟!"


پسر گفت:

" هرجا می روم به یاد او هستم.

وقتی می بینمش نفسم می گیرد و ضربان قلبم تند می شود.

در مجموع احساس خوبی نسبت به او دارم و

 بر این باورم که می توانم بقیه عمرم را در کنار او زندگی کنم!"


شیوانا گفت:...

" اما پدر او آشپز مدرسه است و

دخترک نیز مجبور است به پدرش در کار آشپزی کمک کند.

 آیا تصور می کنی می توانی با کسی ازدواج کنی که

برای بقیـه همکلاسی هایت غذا می پزد و ظرف های غذای آنها را تمیز می کند."


ابرنیمه تمام" کمی در خود فرو رفت و بعد گفت:

" به این موضوع فکر نکرده بودم. 

خوب این نقطه ضعف مهمی است که باید در نظر می گرفتم."


شیوانا تبسمی کرد و گفت:

" پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر

هوسی زودگذر و التهابی گذرا بیش نیست و 

بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!"


دو هفته بعد "ابر نیمه تمام" نزد شیوانا آمد و گفت که

 نمی تواند فکر دختر آشپز را از سر بیرون کند.

هر جا می رود او را می بیند و به هر چه فکر می کند اول و آخر فکرش به او ختم می شود."


شیوانا تبسمی کرد و گفت:

" اما دخترک نصف صورتش زخم دارد و

دستانش به خاطر کار، ضخیم و کلفت شده است.

به راستی بد نیست که همسر تو فردی چنین زشت و خشن باشد.

 آیا به زیبایی نه چندان زیاد او فکر کرده ای!

شاید علت این که تا الان تردید کرده ای و

 قدم پیش نگذاشته ای همین کم بودن زیبایی او باشد؟!"


پسر کمی در خود فرو رفت و گفت:

" حق با شماست استاد!

این دخترک کمی هم پیر است و

 چند سال دیگر  شکسته می شود. 

آن وقت من باید با یک مادربزرگ تا آخر عمر سر کنم!"


شیوانا تبسمی کرد و گفت:

" پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر است و

 التهابی گذرا بیش نیست پس بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!"


پسرک راهش را کشید و رفت.


یکی از شاگردان خطاب به شیوانا گفت:

 که چرا بین عشق دو جوان شک و تردید می اندازید و مانع از جفت شدن آنها می شوید.


 شیوانا تبسمی کرد و پاسخ داد:

" هوس لازمه جفت شدن دو نفر نیست.

عشق لازم است و "ابر نیمه تمام" هنوز چیزهای دیگر را بیشتر از دختر آشپز دوست دارد."


یک ماه بعد خبر رسید که

"ابر نیمه تمام" بی اعتنا به شیوانا و اندرزهای او درس و مشق را رها کرده است و

نزد دختر آشپز رفته و او را به همسری خود انتخاب کرده است و

چون شغلی نداشته است در کنار پدر همسر خود به عنوان کمک آشپز استخدام شده است.


یکی از شاگردان نزد شیوانا آمد و

 در مقابل جمع به بدگویی "ابر نیمه تمام" پرداخت و گفت:

" این پسر حرمت استاد و مدرسه را زیر پا گذاشته است و

 به جای آموختن عشق و معرفت در حضور شما به سراغ آشپزی رفته است. 

جا دارد او را به خاطر این بی حرمتی به مرام عشق و معرفت از مدرسه بیرون کنید؟!"


شیوانا تبسمی کرد و گفت:"دیگر کسی حق ندارد به کمک آشپز جدید مدرسه "ابر نیمه تمام" بگوید.

 از این پس نام او "تمام آسمان" است.

اگر من از این به بعد در مدرسه نبودم سوالات خود در مورد عشق و معرفت را از "تمام آسمان" بپرسید.

همه این درس و معرفت برای این است که به مرحله و درک "تمام آسمان " برسید.

او اکنون معنای عملی و واقعی عشق را در رفتار و کردار خود نشان داده است.

  • خدایا....!
۲۱
مرداد


انسان هایی هستند که دیوار بلندت را می بینند

ولی به دنبال همان یک آجر لغزان میان دیوارت هستند که،

تو را فرو بریزند…! تا تو را انکار کنند…!

تا از رویت رد شوند…!

مراقب باش! دست روزگار هلت میدهد؛ ولی قرار نیست تو بیفتی،

اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی،

اوج می گیری

به همین سادگی

تو خوب باش، حتی اگر آدم های اطرافت خوب نیستند،

تو خوب باش، حتی اگر همه از خوبی هایت سو استفاده کردند

تو خوب باش، حتی اگر جواب خوبی هایت را با بدی دادند،

تو خوب باش،همین خوب ها هستند که زمین را برای زندگی زیبا می کنند

زندگی رقص واژگان است؛

یکی به جرم تفاوت، تنهاست

یکی به جرم تنهایی، متفاوت

  • خدایا....!
۲۱
مرداد


در هجده سالگی ,نگران تفکر دیگران درمورد خودتان هستید.


وقتی چهل ساله میشوید , اهمیتی نمی دهید که دیگران درمورد شما چه فکر می کنند.


و زمانی که شصت ساله میشوید , پی می برید که :


اصلا هیچکس در مورد شما فکر نمی کرده است !


وااای که چه آسان هدر میدهیم


عمر خویش را فقط به گمان اینکه:


" نکنه دیگران اینطوری در مورد من فکر کنند ."


پس تا فرصت زندگی داری جانانه زندگی کن , . .


و


 عمر گرانمایه رو به خاطر توهم فکر دیگران هدر نده . . .


و دریاب این فرصت ناب زندگی را.....


  • خدایا....!
۲۱
مرداد


یه وقتا هست تازه می فهمی اونی که از همه ساکت تر بوده ؛


بیشتر از همه دوستت داشته ..!!!


ولی تو ...


حواست به شیرین زبونی یه عشق دروغی بوده ... !!!


  • خدایا....!
۱۹
مرداد
  • خدایا....!
۰۵
مرداد

  • خدایا....!
۰۵
مرداد


آدمها شبیه لیوانند

ظرفیتهایی مشخص دارند.....

بعضی به اندازه استکان،

بعضی فنجان ،

بعضی هم یک ماگ بزرگ,,,,,

وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی، سر ریز میشود،

خیس میشوی،

حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی 

و در لیوان به جای آب ،

شربتی چیزی را زیادی ریخته باشی 

وسرریز شده باشد ،

لکه ش تا ابد بر روی لباست میماند.....

آدمها مثل لیوان میمانند .....

ظرفیت هایی مشخص دارند..... 

لطفا" قبل از ریختن مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان ، 

ظرفیتشان را بسنج.....

به اندازه محبت کن.....

به جا ...

و به شرایطش...

گاهی هم با قاشق چایخوری خرده شیشه های رفتاری شان را هم بزن؛

اگر اینکار را نکنی ، 

اگر زیادی محبت کنی 

اگر سر ریز شدند و محبت بالا آوردند ، 

باد الکی به غبغب انداختند 

و پیراهن احساس ؛ دل  یا حتی فکرت  را لکه دار کردند ، 

فقط از خودت 

و عملکرد خودت دلخور باش،

 آدمها شبیه لیوانند.....


سیمین دانشور


  • خدایا....!
۰۵
مرداد


می خواهی قضاوتم کنی ؟


کفش هایم را بپوش


راهم را قدم بزن


دردهایم را بکش 


سال هایم را بگذران


بعد قضاوت کن !

  • خدایا....!
۰۳
مرداد

از یه جایی ....

 به بعد مرض چک کردن موبایلت خوب میشه

حتی یه وقتایی یادت می ره گوشی داری

دیگه دلشوره نداری که گوشیتو جا بذاری

a یا اس ام اسی بی جواب بمونه

از یه جایی به بعد ... 

دیگه دوس نداری 

هیچکس رو به خلوت خودت راه بدی

حتی اگه تنهایی کلافت کرده باشه

از یه جایی به بعد...

 وقتی کسی بهت می گه دوستت دارم

 لبخند میزنی و ازش فاصله میگیری


از یه جایی به بعد ... 

حرفی واسه گفتن نداری

ساکت بودن رو به خیلی از حرفا ترجیح میدی

و میری تو لاک خودت


از یه جایی به بعد ...

از اینکه دوسِتت داشته باشن می‌ترسی

جای دوست داشته شدن‌ها

توی تن و فکر و قلبت می‌سوزه


از یه جایی به بعد ...

فقط یه حس داری حس بی‌تفاوتی

نه از دوست داشتن‌ها خوشحال می‌شی

و نه از دوست نداشتن‌ها ناراحت


از یه جایی به بعد...

توی هیجان انگیز ترین لحظه‌ها هم

فقط نگاه می‌کنی...!!!!



  • خدایا....!