من خدا را دارم ....
وقتی پنجه خونین مسائل زندگی ام ،
گلوگاه نفسم را می درد...
وقتی بالهایم را می گشایم تا بروم ،
اما می بینم پرهایم را شکسته اند..
وقتی میخواهم لبانم را کمانی کنم برای شلیک لبخند ،
ولی ناگه باران می گیرد چشمان ابریم ...
و وقتی صدای خرد شدن استخوانهایم را میشنوم...
زانو می زنم ،اشک می ریزم .....
اما تسلیم نمی شوم....
شاید اندکی دیرتر، پیروزی برایم کمین کرده است...
این ابرها، رفتنی اند و
من نمیدانم آنسوی آنها چه غوغا است..
با تمام قدرتم به مبارزه ادامه می دهم..
وقتی سهمگین ترین ضربه را خوردم ،
وقتی گونه هایم خاک را دید زدند،
و هجوم وحشیانه مرداب را به ریه هایم حس کردم..
با تمام قدرتم برمی خیزم...
و به آنهایی فکر می کنم که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند
به آنهایی فکر میکنم که در حال خروج از خانه گفتند
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد
به تمام رفتگانی فکر میکنم که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند
به تمام بازماندگانی فکر میکنم که غمگین، دلتنگه رفتگان خود، نشسته اند و
هرگز نمی دانستند که آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
دیروز گذشته است و آینده ممکن است هرگز وجود نداشته باشد
حال را دریاب..همین لحظه را...
جواب یک سری حرفا فقط یک نفس عمیقه
گاهی باید سکــوت کرد ؛ خدا پاسخ گو خواهـد بود ...
من خدارا دارم
کوله بارم بر دوش
سفری می باید
سفری تا ته تنهایی محض
هرکجا لرزیدی
ازسفر ترسیدی
فقط اهسته بگو "من خدا را دارم"
.
.
.
خدای خوبِ من؛
زندگی به سختی اش می ارزد؛
اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی ..
- ۹۳/۱۲/۲۱