برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست

تقدیم به کسی که کنارم نیست ولی حس بودنش به من شوق زیستن میدهد

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست

تقدیم به کسی که کنارم نیست ولی حس بودنش به من شوق زیستن میدهد

نمیدانم چرا دیگر توان نیست....؟

پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۹ ب.ظ


نمیدانم چرا دیگر توان نیست؟ 
چرا شعرم روان از این دهان نیست؟ 

چرا دیگر ندارم حرف گفتن؟ 
چرا دیگر هنر در این زبان نیست؟ 

چو گویی هر چه بوده رخت بسته؟ 
همه جانم تهی, درجان دلی نیست! 

بگفتم با خودم دل کرده پرواز 
نگو که جان و دل از هم جدا نیست! 

چنان تیری که مرغان را رهاند 
پرستو چون برفته هستی ام نیست! 

بگفتم چون رود دلشاد گردم 
نگو که شادی ام از دل جدا نیست! 

نمی دانم چه می گوید زبانم؟ 
زبانم را بزرگی در نهان نیست! 

همه اهل وطن را کوچ کرده 
زبان بینوا را همدمی نیست؟ 

نگاه بی فروغم چون بمانده 
به جز رویش دگر جایی دوان نیست!
  • خدایا....!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی