برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست

تقدیم به کسی که کنارم نیست ولی حس بودنش به من شوق زیستن میدهد

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست

تقدیم به کسی که کنارم نیست ولی حس بودنش به من شوق زیستن میدهد

۶۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۲
اسفند

یک قلــب پـــاک؛ 

از تمــــام مــعـــــابـــد و مســـاجــــد 

و کلیـــســـا هــــای دنیـــــا مــقـــدس تـــر است ...


  • خدایا....!
۲۲
اسفند
  • خدایا....!
۲۲
اسفند
  • خدایا....!
۲۱
اسفند

 خدا پرسید :

 پس تو می خواهی با من گفتگو کنی ؟

 من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید .

خدا خندید و گفت: وقت من بی نهایت است ...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی ؟

پرسیدم: چه چیز بشر شما را متعجب می سازد ؟

خدا پاسخ داد : کودکی شان !

اینکه از کودکی شان خسته می شوند ، عجله دارند بزرگ شوند

و بعد دوباره پس از مدتها آرزو دارند که کودک باشند .

اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند

و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند .

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند.

و بنا بر این نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده !

اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند ،

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند .


  • خدایا....!
۲۱
اسفند

درد من تنهایی نیست  

بلکه مرگ ملتی است که

 گدایی را قناعت،

بی عرضگی را صبر،

و با تبسمی بر لب،

 این حماقت را حکمت خدا می دانند.

گاندی

  • خدایا....!
۲۱
اسفند

وقتی پنجه خونین مسائل زندگی ام ،

گلوگاه نفسم را می درد...

وقتی بالهایم را می گشایم تا بروم ،

 اما می بینم پرهایم را شکسته اند..

وقتی میخواهم لبانم را کمانی کنم برای شلیک لبخند ،

 ولی ناگه باران می گیرد چشمان ابریم ...

و وقتی صدای خرد شدن استخوانهایم را میشنوم...

زانو می زنم ،اشک می ریزم .....

اما تسلیم نمی شوم....

شاید اندکی دیرتر، پیروزی برایم کمین کرده است...

این ابرها، رفتنی اند و

من نمیدانم آنسوی آنها چه غوغا است..

 با تمام قدرتم به مبارزه ادامه می دهم..

وقتی سهمگین ترین ضربه را خوردم ،

وقتی گونه هایم خاک را دید زدند،

و هجوم وحشیانه مرداب را به ریه هایم حس کردم..

با تمام قدرتم برمی خیزم... 

و به آنهایی فکر می کنم که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند

به آنهایی فکر میکنم که در حال خروج از خانه گفتند

 "روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد

به تمام رفتگانی فکر میکنم که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،

ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند

به تمام بازماندگانی فکر میکنم که غمگین، دلتنگه رفتگان خود، نشسته اند و

 هرگز نمی دانستند که آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،

دیروز گذشته است و آینده ممکن است هرگز وجود نداشته باشد

حال را  دریاب..همین لحظه را... 

جواب یک سری حرفا فقط یک نفس عمیقه 

گاهی باید سکــوت کرد ؛ خدا پاسخ گو خواهـد بود ... 

من خدارا دارم

 کوله بارم بر دوش 

سفری می باید 

سفری تا ته تنهایی محض 

هرکجا لرزیدی

 ازسفر ترسیدی

 فقط اهسته بگو "من خدا را دارم"

.

.

.

خدای خوبِ من؛ 
زندگی به سختی اش می ارزد؛ 
اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی ..

  • خدایا....!
۲۱
اسفند
خدایا! 

 دقیقا داری با زندگی من چکارمیکنی ؟ 

بگو شاید بتونم کمکت کنم!!!

  • خدایا....!
۲۰
اسفند

آنگاه که غرور کسی را له میکنی

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی


آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری


آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا


 صدای خرد شدن غرورش را نشنوی


آنگاه که خدا را می بینی و


 بنده خدا را نادیده میگیری میخواهم بدانم


دستانت را به سوی کدام آسمان دراز میکنی


تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

 

سهراب سپهری


  • خدایا....!
۱۹
اسفند
 
دختر: شنیدم داری ازدواج میکنی...تبریک میگم !!!
 پسر: ممنون ایشاا... عروسی تو...
 دختر: میشه واسه آخرین بار یه خواهشی ازت بکنم...؟؟
اگه بچت دختر بود اسم منو روش بذاری !!!
پسر: که هر وقت صداش کردم زجر بکشم ....؟؟
دختر: آخه میگن دخترا عاشق باباشونن.....
میخوام بدونی چقدر عاشقت بودم ولی ....
 
 
  • خدایا....!
۱۹
اسفند

حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن:

 یکی بود و یکی نبود...

این داستان زندگی ماست...

همیشه همین بوده، یکی بود و یکی نبود...

در اذهان های شرقی مان نمی گنجد باهم بودن، باهم ساختن...

برای بودن یکی، باید دیگری نباشد

هیچ قصه گویی نیست که داستانش اینگونه آغاز شود،

یکی بود و دیگری هم بود و همه با هم بودند...

و ما اسیر این قصه کهن:

برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم

از دارایی...از آبرو...از هستی...

آنگاه که بودنمان وابسته ی نبودن دیگری است...

هیچکس نمیداند، جز ما...هیچکس نمی فهمد، جز ما

و آنکس که نمی داند و نمی فهمد ارزشی ندارد... 

حتی برای زیستن و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم


هنر نبودن دیگری ....

  • خدایا....!