برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست

تقدیم به کسی که کنارم نیست ولی حس بودنش به من شوق زیستن میدهد

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست

تقدیم به کسی که کنارم نیست ولی حس بودنش به من شوق زیستن میدهد

۲۳
اسفند


درعصر من  ازدواج فقط یک سند است 


 به جای اینکه سند باهم بودنِ "من"و"او"باشد


سندِ باهم بودن دو طایفه و حرفهایشان است...


برگرفته ازکتاب: آرزوهای جاهلیت ما  .

  • خدایا....!
۲۳
اسفند


تا آخر عمرت هم،

 اگه تنها موندی مهم نیست !!!

 فقط نزار به جایی برسی که،

 تو آغوش کسی با یاد کس دیگه ای بخوابی



  • خدایا....!
۲۳
اسفند
سال نو میشه و زخم من کهنه تر ....

پس ای زخم، کهنه تر شدنت مبارک 



  • خدایا....!
۲۲
اسفند


خداوندا...!! 


دستهایم خالی است و دلم غرق در آرزوها


یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا 


دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن




  • خدایا....!
۲۲
اسفند

اگر دروغ رنگ داشت؛ 
هر روز شاید ؛ ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست 
و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود


اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛ 
عاشقان سکوت شب را ویران میکردند 


اگر غرور نبود؛ 
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛ 
و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمیکردیم 


اگر دیوار نبود؛ نزدیک تر بودیم ؛ 
با اولین خمیازه به خواب میرفتیم 
و هر عادت مکرر را در میان زندان حبس نمیکردیم



اگر خواب حقیقت داشت؛ 
همیشه خواب بودیم 
هیچ رنجی بدون گنج نبود ... ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند 

اگر همه ثروت داشتند؛ 
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند 
و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید ؛ 
تا دیگران از سر جوانمردی ؛ 
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند 
اما بی گمان صفا و سادگی میمرد .... 
اگر همه ثروت داشتند 

اگر عشق نبود 
اگر کینه نبود؛ 
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند 
 
  • خدایا....!
۲۲
اسفند

برای کشف اقیانوس های جدید 


باید جرأت ترک ساحل را داشت. 


این دنیا دنیای تغییر است نه تقدیر . 


.

.

.


با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو 

که در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش...




  • خدایا....!
۲۲
اسفند

یک قلــب پـــاک؛ 

از تمــــام مــعـــــابـــد و مســـاجــــد 

و کلیـــســـا هــــای دنیـــــا مــقـــدس تـــر است ...


  • خدایا....!
۲۲
اسفند
  • خدایا....!
۲۲
اسفند
  • خدایا....!
۲۱
اسفند

 خدا پرسید :

 پس تو می خواهی با من گفتگو کنی ؟

 من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید .

خدا خندید و گفت: وقت من بی نهایت است ...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی ؟

پرسیدم: چه چیز بشر شما را متعجب می سازد ؟

خدا پاسخ داد : کودکی شان !

اینکه از کودکی شان خسته می شوند ، عجله دارند بزرگ شوند

و بعد دوباره پس از مدتها آرزو دارند که کودک باشند .

اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند

و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند .

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند.

و بنا بر این نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده !

اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند ،

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند .


  • خدایا....!