ببار ای ابر سرگردان که این دل غصه ها دارد
مرو از آسمان من که با تو قصه ها دارد
بریز ای نم نم باران دلم خون شد ز تنهایی
اسیر دردم ای باران چرا دردم نمیکاهی
ببار ای قطره ای مرهم زبانم تشنگی دارد
به این دلخسته ی عاشق که او هم عالمی دارد
صدایت میکنم باران چرا آخر نمیایی
چرا دل را تو ای باران به آرامش نمیشانی ...!!