در هجده سالگی ,نگران تفکر دیگران درمورد خودتان هستید.
وقتی چهل ساله میشوید , اهمیتی نمی دهید که دیگران درمورد شما چه فکر می کنند.
و زمانی که شصت ساله میشوید , پی می برید که :
اصلا هیچکس در مورد شما فکر نمی کرده است !
وااای که چه آسان هدر میدهیم
عمر خویش را فقط به گمان اینکه:
" نکنه دیگران اینطوری در مورد من فکر کنند ."
پس تا فرصت زندگی داری جانانه زندگی کن , . .
و
عمر گرانمایه رو به خاطر توهم فکر دیگران هدر نده . . .
و دریاب این فرصت ناب زندگی را.....
آدمها شبیه لیوانند
ظرفیتهایی مشخص دارند.....
بعضی به اندازه استکان،
بعضی فنجان ،
بعضی هم یک ماگ بزرگ,,,,,
وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی، سر ریز میشود،
خیس میشوی،
حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی
و در لیوان به جای آب ،
شربتی چیزی را زیادی ریخته باشی
وسرریز شده باشد ،
لکه ش تا ابد بر روی لباست میماند.....
آدمها مثل لیوان میمانند .....
ظرفیت هایی مشخص دارند.....
لطفا" قبل از ریختن مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان ،
ظرفیتشان را بسنج.....
به اندازه محبت کن.....
به جا ...
و به شرایطش...
گاهی هم با قاشق چایخوری خرده شیشه های رفتاری شان را هم بزن؛
اگر اینکار را نکنی ،
اگر زیادی محبت کنی
اگر سر ریز شدند و محبت بالا آوردند ،
باد الکی به غبغب انداختند
و پیراهن احساس ؛ دل یا حتی فکرت را لکه دار کردند ،
فقط از خودت
و عملکرد خودت دلخور باش،
آدمها شبیه لیوانند.....
سیمین دانشور
می خواهی قضاوتم کنی ؟
کفش هایم را بپوش
راهم را قدم بزن
دردهایم را بکش
سال هایم را بگذران
بعد قضاوت کن !
از یه جایی ....
به بعد مرض چک کردن موبایلت خوب میشه
حتی یه وقتایی یادت می ره گوشی داری
دیگه دلشوره نداری که گوشیتو جا بذاری
دیگه دوس نداری
هیچکس رو به خلوت خودت راه بدی
وقتی کسی بهت می گه دوستت دارم
لبخند میزنی و ازش فاصله میگیری
از یه جایی به بعد ...
حرفی واسه گفتن نداری
ساکت بودن رو به خیلی از حرفا ترجیح میدی
و میری تو لاک خودت
از یه جایی به بعد ...
از اینکه دوسِتت داشته باشن میترسی
جای دوست داشته شدنها
توی تن و فکر و قلبت میسوزه
از یه جایی به بعد ...
فقط یه حس داری حس بیتفاوتی
نه از دوست داشتنها خوشحال میشی
و نه از دوست نداشتنها ناراحت
از یه جایی به بعد...
توی هیجان انگیز ترین لحظهها هم
فقط نگاه میکنی...!!!!